خسته وتنها قدم بر می دارم به دنبال او که دوستش دارم .چه امید
محالی چه خواب شیرین ولی دیر باوری. به او رسیدن چون خواب
می ماند. اویی که کنارم است ولی هزاران فرسنگ با من فاصله دارد.
تا کی این عذاب. تا کی این تلخ کامی. تا چه وقت. او مرگ مرا می خواهد.
ای امان از دست معشوق جفا کار و امان از دست دل عاشق پیشه ی
حرف نشنو .چه کنم با این دل که حتی گذشتگان رازش را کشف نکردند وبر
سر کشف این راز عاشقان جان دادند.کاش توانی در وجودم بود از سینه درش
می آوردم شاید حتی شده برای لحظه ای آرام گیرم.
مـَ ـرآ بِبـَـפֿشـ کـ ـہ ســ ـآבهـ بـ ـوבَنـَґ בِلـَتـ رآ زَב...
مـَ ـرآ بِبـَـפֿشـ اَگــ َـرعـِشقـ وَرزیـ ـבَنـَـґ
چِشمـ ـآنَتـ رآ بَـستـ...!
میـ ـرَوґ تــ ـآآنـــ ـآنکـ ِ تــَ ـوآنـ ـآتـَرَنـــב،
تــ ـورآبــہ پـ ـوچـ بـ ـوבَنَتـ بـ ِـرِسـ ـآنَنـב...